شهادت سید الشهداء در دوره نسل سوم نهضت پیغمبر اتفاق افتاد، جوانانی وارد جامعه شده بودند که حلاوت تعالیم چشم در چشم پیامبر را نچشیده و بدر و احد و خیبر و خندق را ندیده بودند و حکایت رزم و جنگ را از پدرانشان شنیده بودند، میدیدند که اصحاب پیامبر با یکدیگر درگیر بودند و همگی از اسلام و قرآن و دین دم میزنند. تشخیص برای اینان به واقع مشکل بود که آیا علی (ع) و حسن و حسین(ع) حق می گویند یا آن آقایانی که با اینان درگیرند؟ این نسل سوم در هر دو جبهه هم حضور داشتند، هم جبهه حق و هم جبهه باطل.
در واقع بر چشمهای نسل سومی ها سردرگمی نمایان بود. و انتخاب راه بر ایشان سخت بود با اینکه پیامبر از سالها پیش مسیر این خطوط را مشخص کرده بود
پیامبر برای آنکه نتوانند بعدها چنین حرفهایی را بزنند و برای آنکه معلوم باشد که جنگ حسین و یزید جنگ اسلام و کفر است از دههها قبل تکلیف خطوط را روشن نمودند. اما امان از دست غفلت که این غفلت چه می کند؛ سر پسر پیغمبر را بالای نیزه می برد.
و در واقع هیچ مردمکی نبود که با نگاه تیزبین تکلیف حق را پیش بینی کند.
روزگار ما نیز قصه اش همین است، همه از خوبی و دین و عدالت حرف می زنند اما به واقع معلوم نیست که کدام دین و کدام عدالت باچه مفهومی درست است؟ روزگاری بود که همه چیز یک دست و تکلیف معلوم بود اما امروز ما فرزندان نسل سوم انقلاب، گاهی دچار سردرگمی می شویم و واقعا تشخیص سخت می شود. که اگر کمی هم چاشنی غفلت به این تشخیص دشوار ضمیمه شود کار دو چندان سخت می شود. سختی کار تشخیص در محیطی که فتنه آن را مه آلود کرده حرف کمی نیست؛ غفلتی است که انسان را به سقوط می کشاند.
به راستی در این فضای مه آلود، فرزند زمان خویش بودن به چه معناست؟ برخی معناکردن ها سخت است و باید اندیشید. جستجو کرد و اندیشید ...